کتاب خرمگس نوشته اتل لیلیان وینیچ، ترجمه عنوان اصلی کتاب The Gadfly است که نخستین بار در سال 1897 منتشر شد. دلیل نام گذاری کتاب از سوی وینیچ : خرمگس اصطلاحا به کسی می گویند که نظرات و باورهای عموم جامعه و همچنین نحوه اداره امور را به چالش میکشد. اولین بار، افلاطون بود که سقراط را به خرمگسی تشبیه کرد که اسبِ بیحسِ سیاست آتن را آزار میداد و سعی در بیداری آن داشت. در رمان خرمگس، اتل لیلیان وینیچ توجه بسیار ویژهای به کاراکتر اصلی دارد بنابراین آرتور را خرمگسی میداند که تلنگری برای همگان است.
پدر اتل لیلیان وینیچ پروفسور ریاضیات بود و مادرش درباره مسائل اجتماعی مقالاتی مینوشت. جرجی اورست، عموی مادر او، جغرافی دان مشهوری بود و مرتفعترین قله جهان نیز، به پاس تحقیقات وی، در سلسله جبال هیمالیا، «اورست» نام گذاری شده است.
خلاصه داستان رمان خرمگس :
شخصیت اصلی رمان، «آرتور»، پسر جوانی است که گذشته مبهی دارد. او شاگرد «مونتانلی»، پدر روحانی و مدیر آموزشگاه طلاب است.
رابطه آرتور با مونتانلی چیزی بیش از یک رابطه شاگرد و استادی است و به نظر میرسد پیوند عمیقی میان آنها برقرار باشد. آرتور پدر و مادر خود را از دست داده و چند برادر ناتنی دارد که با آنها رابطه خوبی ندارد. وی کودکی را در تنهایی سپری کرده و به همین خاطر تا این حد با پدر روحانی رابطه خوبی دارد.
آرتور عضو سازمان «ایتالیای جوان» میباشد. جمعیتی که هدف آن بیرون راندن ارتش اتریش از کشور با کمک مردم است. اما از مسائل و کارهایی که در این سازمان انجام میدهد، کلمهای با پدر روحانی صحبت نمیکند و به شکلی سازمان «ایتالیای جوان» خط قرمز اوست. در همین حال او دلباخته دختری به نام «جما» می شود اما جما عاشق یکی دیگر از افراد سازمان به نام «بولا» است.
در ادامه، با نقشه زیرکانه جاسوسان اتریش، آرتور ناخواسته و بدون اینکه بداند در دام افتاده است، حقایقی را در رابطه با سازمان فاش میکند که منجر به دستگیری بولا میشود. طی یک سری از اتفاقات، آرتور مجبور به فرار از کشورش میشود. فراری که زندگیاش را به جهنم تبدیل میکند. سیزده سال بعد، آرتور با نام مستعار خرمگس وارد داستان میشود.