هیپی برای نخستینبار در سال 2018 به چاپ رسیده و روایتگر داستان جوانی برزیلی است که آرزوی نویسنده شدن را در سر میپروراند. او به منظور یافتن آزادی و معنایی عمیقتر از زندگی خود سفری را آغاز میکند. ابتدا در بولیوی و سپس در پرو، شیلی و آرژانتین. اما داستان این سفر به همین کشورها ختم نمیشود، پائولو به میدان معروف آمستردام میرود و در آنجا با دختری هلندی به نام کارلا آشنا میشود. کارلا، پائولو را راضی میکند که در سفرش به نپال در (اتوبوس جدایی) او را همراهی کند. همسفران شگفتانگیزی با این دو همراه میشوند که هر کدام قصهای برای تعریف کردن دارند. و در طول سفر به درکی متفاوت از ارزشها و اولویتهایشان در زندگی میرسند.
پائولو و کارلا در این ماجراجویی هیجانانگیز، به کاوش در رابطهی خودشان میپردازند و با انتخابهایی مواجه میشوند که مسیر زندگیشان را برای همیشه تغییر خواهد داد.
این کتاب در 244 صفحه به چاپ رسیده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
روح پائولو هنوز خود را عریان نکرده بود و اصلا نمیدانست آیا دختر روبهرویش تا لحظهای دیگر ناپدید خواهد شد یا نه. نمیدانست چه بگوید، دختر هم ساکت شده بود، و هر دو، این سکوت را پذیرفته بودند و نگاههای خیرهی خود را به روبهرو دوخته بودند، بدون اینکه در واقع به چیزی توجه کنند. دوروبرشان، آدمها داشتند برای ناهار راهی دکهها و رستورانها میشدند. چرخدستیهای پر از جلوشان رد میشد، ولی پائولو و کارلا غرق فکر به نظر میرسیدند؛ احساساتشان در بعدی دیگر بود.
« میخواهی ناهار بخوری؟»
برداشت پائولو دعوت بود و به شکل خوشایندی غافلگیر شد. نمیفهمید چرا چنین دختر زیبایی دارد او را به ناهار دعوت میکند. نخستین ساعتهای پائولو در آمستردام شروع خوبی داشت.
پائولو برای همچون چیزی برنامهریزی نکرده بود و وقتی اتفاقها بدون برنامهریزی یا توقع میافتند، بسیار لذتبخشتر و ارزندهتر میشوند؛ حرف زدن با یک غریبه بدون گوشهی چشمی به رابطهی عاشقانه اجازه داده بود همهچیز طبیعیتر جریان پیدا کند.