رمان «هادی» نوشته «محمدرضا هوری» از جمله کتاب هایی است که توانسته است ادبیات دینی و مذهبی را برپایه زندگی معصومین(ع) به صورت یک رمان جذاب به مخاطبین خود ارائه دهد. قلم و بیان کتاب جذاب بوده و علی رغم مشکلات زیاد در پرداختن به شخصیت های مقدس دینی، محمدرضا هوری توانسته است به راحتی و به صورت ماهرانه ای از پس این ماجرا برآید.
در این کتاب مخاطب با بخش وسیعی از محیط اجتماعی و زندگی امام هادی(ع) آشنا می شود. وجود خلفای ظالم عباسی مانند متوکل و ولیعهد او در روش های متضاد علوی زدایی، نشان دهنده موقعیت حساس امام دهم(ع) و این قصه در آن زمان است.
داستان این کتاب در سه محور اصلی جریان پیدا می کند؛ یک محور اهتمام منتصر ولیعهد متوکل در برخورد با امام معصوم و دیگر علویان است که با شیوه زیرکانه و آرام پدرش در برخورد با علویان بخصوص امام هادی(ع) مخالف است. او در صدد است که به صورت کوبنده تری با آن بزرگوار مقابله کند. بخش دیگر کتاب قصه مبارزه منتصر با برادرش می باشد که درصدد اثبات خود به دستگاه عباسی جهت ارتقاء موقعیت و مقام خویش است و طرف دیگر این رمان، قصه عاشقی ولیعهد با کنیز پدر است که او را به سر دوراهی عجیبی قرار می دهد. داستان در این سه جهت اصلی ماجرایی خواندنی را رقم می زند.
« متوکل بر دستۀ تختش تکیه زده و مدام انگشترش را در انگشتش می چرخاند و حضار را نظاره می کرد. دو غلام سیاه حبشی پرهای بزرگ طاووسی را بالای سر متوکل گرفته بودند تا نور آفتاب او را اذیت نکند. زن جوان با پوستی سوخته از تابش آفتاب وسط حلقۀ حضار نشسته بود و متعجب خیل جمعیت بالای سرش را نظاره می کرد.
ابن سکیت و منتصر نیز همراه هم ازمدرس خارج شدند و به دیگر حضار پیوستند. متوکل با دیدن ابن سکیت به سربازان اشاره کرد تا راه را برای او بازکنند. ابن سکیت از منتصر جدا شد وکنار متوکل و فتح ایستاد. زن اطرافش را نگاه کرد و سعی کرد از ازدحام اهالی قصر نهراسد…»