چشم انتظاری عادت دیرینه پنجره هاست... دختر وهب این روزها به آسمان خیره می شود... نگران چیزی میشود انگار این روزها مدام مست رایحه بهشت می شود. نجوای آمنه با پروردگار یگانه هم لحن دیگری به خود گرفته است... شب شگفتی بود، حاصل جمع همه نورهای مکان و لامکان حقِ مطلب عشق خدا را نمی توانستند ادا کنند. تا آنکه زنان بهشتی ـ مادران رسولان خود ـ را به خانه ای کوچک در دل مکّه فرستاد، پرنده ای سفید ناگهان از میان ستاره ها نمایان شد و بال های نقره ای درخشان خودش را به پهلوی آمنه کشید، آمنه آرام شد. ناگهان نوری که حاصل جمع همه روشنایی های مکان و لامکان بود فضای خانه را پر کرد و مولود آمنه متولد می شود و لب به سخن میگشاید: «الله اکبر و الحمد لله کثیراً سبحان الله بکرة واصیلاً».
عبدالمطلب او را محمد نامید تا هم در زمین و هم در آسمان ستوده باشد...