طوفان شاید آخرین نمایشنامهاى باشد که همهى آن را شکسپیر خود نگاشته است. به همین سبب نسلهاى خواننده بىمیل نبودهاند که آن را در مقام اوج بینش شکسپیر ببینند و «پروسپرو» را با وى یکى بپندارند و گفتار مشهورى را که طى آن پروسپرو عصاى جادوى خویش را مىشکند بدرود شکسپیر با تئاتر تلقى کنند. گرچه امروز سخنسنجان در این باره تردید دارند که شکسپیر را با پروسپرو یکى بدانند با این حال کسانى از ما که طوفان را دوست داریم ناگزیر از این احساسیم که طوفان نمایشگر اوج کار او است و شکسپیر بدون خرد و فنونى که در جریان نگارش دیگر نمایشنامههایش اندوخته بود نمىتوانست آن را بنگارد.
ما این نظر و گمان را به این علت پیدا مىکنیم که مثلا اشخاص داستان بسیار سادهاند: پروسپرو فرزانه، میراندا پاک، کالیبان فرومایه و آنتونیو تبهکار است. با اینهمه، اینها اشخاص سادهى نمایشنامهنویسى نیستند که از این بهتر او را ساخته نیست؛ اینها مردم سادهى آفریدهى نمایشنامهـ نویسى هستند که پیش از آن «هملت» و «مکبث» و شاه لیر را آفریده است و ما این را احساس مىکنیم: احساس مىکنیم که بهواسطهى اشخاص طوفان، با
قواى بس واقعى و بسیار نیرومند در تماسیم. «کالیبان» که یکى از زیباترین قطعات شعر این نمایشنامه را بر زبان مىراند، بهقدر کافى مبهم است. اما در کجا به پایان فهم «آریل» مىرسید؟ پیچیدگى او یقینآ در توصیف او نیست و مىتوان گفت در شعرى است که بر زبان مىراند. اما همین مسلم پنداشتن امر، خود نکتهى مورد منازعه است. پس از آن پیچیدگىهاى تراژیک، این بازگشت دانسته و سنجیدهى به سوى سادگى است که ما را بر آن مىدارد احساس کنیم که این چهار نمایشنامهى دوران آخر کار شکسپیر واجد کیفیتى ویژهاند. این امر بهویژه در طوفان آشکارتر از همه است