قیدار، فرزندزاده ی ابراهیم، شیخِ انبیا، پدرِ "ایمان" است. از آن سو، فرزندِ اسماعیلِ ذبیح است که ردِ سرخیِ گلوش، نشانی از "خون" دارد. صفتِ قیدار، سرسلسله ی نسلِ سوم، "مدارای با مردمان" بود. این روایت می کوشد که رودخانه ی آیینِ فتیان را همچنان زنده و رونده به مخاطب نمایش دهد.
کتاب قِیدار حکایت مردی است که درخت مردانگی را خود به تنهایی آبیاری کرده و پرورش داده. مردی که امثال او در میان ما کم نبوده و نیستند اما برای خودشان مرام و مسلکی دارند. مرام نامه شان را که بخوانی در مقدمه اش نوشته اند که: "خوش نامی قدم اول است...از خوش نامی به بدنامی رسیدن، قدم بعدی بود...قدم آخر، گمنامی است...طوباللغرباء!"
رضا امیرخانی هم این بار راوی زندگی یکی از این مردان است. مردی به نام قِیدار. اهل تهران. صاحب یک گاراژ بزرگ با کلی ماشین سنگین. دست بده دارد و سر سفره ای که می اندازد کلی آدم دورش می شینن. حتی بارها شده وقتی به همراه شهلاجان- همسرش- به سفره خانه بین راه می رود همه سفره خانه را مهمان می کند.
کتاب قیدار 9 فصل دارد که در هر فصل امیرخانی به بیان حکایتی از زندگی قیدار می پردازد. از فصل اول که به نام "مرسدس کوپه کروک آلبالویی متالیک" است و به ماجرای آشنا شدن قیدار و شهلاجان و ماجرای ماه عسل رفتن این دو می پردازد بگیرید تا آخرین فصل که خواندنی ترین فصل کتاب است اما برای لذت بردن از آن باید هشت فصل قبل را خوانده باشی.
فضای داستان مربوط به دهه پنجاه است و امیرخانی برای ترسیم فضای قبل از انقلاب از ابزارهای مختلفی استفاده کرده که بهترین آن ادبیات این رمان است. اصلاحاتی که برای نسل سومی ها شاید مانوس نباشد برای همین است که خواننده قِیدار با خواندن فصل اول کتاب مشغول دست و پنجه نرم کردن با اصطلاحات، لقب ها، اسم ها و در کل زبان خاص کتاب است اما همه ی هجی کردن های ناشیانه و دوباره خوانی ها، تنها یک فصل طول می کشد. بعد از آن تک تک شخصیت ها شروع می کنند به جان گرفتن و زنده شدن. این هنر امیرخانی است که همان اوایل داستان، طوری با شخصیت ها آشنایت می کند که می توانی راجع به هر کدامشان یک کتاب بنویسی، می توانی حدسشان بزنی و پیش بینی کنی که هر کدام در هر موقعیت و شرایطی چه می کنند ...
قِیدار رضا امیرخانی می توان گفت که همان فضای "من او" را دارد. فضایی که در آن به مخاطب مومن واقعی را معرفی می کند و اصول جوانمردی را به وی می آموزد. از موارد جالب این رمان این است که علی فتاح در رمان "من او" هم از دوستای قِیداره. از دیگر شخصیت های تاثیرگذار رمان قِیدار سید گلپا است. روحانی باطن داری که امیرخانی برای خلق این شخصیت از آیت الله گلپایگانی الگو گرفته است.